نماز
تازه ترین مطالب درباره ی نماز
 
 

سجده بر آب (شهید غلامرضا تنها)

در عملیات كربلا سه، وقتی دچار مد و امواج متلاطم آب شده بودیم، نگران و متحیر، ستون در حال حركت در آب را كنترل می‌كردم. وقتی دیدم كه یكی از بچه‌ها سرش را بدون حركت در آب قرار داده است، بیشتر نگران شدم. شانه‌ ایشان را گرفتم و تكان دادم، سرش را بلند كرد و با نگرانی و تعجب پرسیدم:‌ چی شده؟ چرا تكان نمی‌خوری؟
خیلی خونسرد و بدون نگرانی گفت:‌ مشغول نماز شب بودم و ضمناً با طناب متصل به ستون، بقیه را همراهی می‌كردم. اطمینان و آرامش خاطر بسیجی «شهید غلامرضا(اكبر) تنها» زبانم را بند آورده بود گفتم: «اشكالی نداره، ادامه بده! التماس دعا» صبح روز بعد، روی سكوی الامیه اولین شهیدی بود كه به دیدار معشوق نایل آمد.
 
 

 
 




 
 

عروج شبانه (شهید ابوالحسن حسنی)

بارها متوجه می‌شدم كه همسرم (شهید ابوالحسن حسنی) نیمه شب از خانه خارج شده بعد از نماز صبح به منزل باز می‌گردد. ابتدا خود را به خواب زده، فكر می‌كردم به دنبال مأموریت‌های سپاه شب‌ها از خانه بیرون می‌رود. یك شب طاقتم تمام شد و خیلی آرام مؤدبانه گفتم. "دلم می‌خواهد بدانم شب‌ها كجا می‌روی؟" وقتی متوجه شد كه من نیز می‌دانم از شب‌ها از خانه خارج می‌شود با خونسردی تمام گفت: امشب با هم می‌رویم. نیمه شب پتویی برداشته به اتفاق از خانه خارج شدیم. یك راست به گلستان شهدا رفت. كنار قبر "شهید اسدالله باغبان" پتو را پهن كرد و مشغول خواندن نماز شد. در نماز او را نظاره‌گر بودم. اصلاً مثل این كه با تكبیر الاحرام از آسمان نیز بالاتر می‌رفت و با سلام نماز دوباره به زمین باز می‌گشت.

 

 

 
خلوت انس ( شهید علی‌محمد اربابی)

نیمه شب صدای آشنایی با لحنی شیرین و كامی شیوا مرا از خواب بیدار كرد. خوب دقت كردم كلمه‌هایی كه در خواب و بیداری به وضوح به گوش می‌خورد: ‌معبودا، محبوبا، خدایا... مطمئن شدم یك نفر به تهجد مشغول است. كنجكاوی بیش از حد وادارم ساخت از رختخواب بیرون آمده و خود را به صاحب صدا نزدیك كنم گویا "علی محمد اربابی" بود، رئیس ستاد لشگر ولی مطمئن نبودم، در تاریك جلوتر رفتم تا چهره‌اش را بهتر تشخیص بدهم. ناگهان او متوجه من شد و تبسم كرد. تبسم همیشه بر لبانش بود ولی من خجالت كشیدم و شرمنده شدم. چون عارف را از خدا، سالكی را از مراد، زاهدی را از معبود و مؤمنی را از محبوب جدا كرده بودم. در حالی كه وجودم را "خسی در میقات" می‌دیدم در جای خود برگشتم و با خود عهد كردم دیگر مزاحمتی برای گوشه‌نشینان خلوت انس ایجاد نكنم
 

 
 

- سرما و نماز شب ( شهید غلامرضا ابراهیمی)
نیمه‌های شب از سردی هوا، از خواب بیدار شدم هنوز تكان نخورده بودم كه متوجه شدم «شهید غلامرضا ابراهیمی» نیز بیدار است. او آرام از جا برخاست و هر سه پتوی خود را، روی بچه‌ها كه از شدت سرما مچاله شده و به خواب رفته بودند، انداخت. من نیز بی‌نصیب نماندم. یك پتو هم روی من انداخت. فكر كردم صبح شده كه حاجی از خواب برخاسته و دیگر قصد خواب ندارد ولی او وضو ساخت و به نماز ایستاد. او آن شب مثل همه شب‌ها تا اذان صبح به تهجد و راز و نیاز مشغول بود.

 

 




تاریخ: دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,
ارسال توسط توحید علی زاده

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 23
بازدید کل : 15915
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1